تولدت مبارک
فاطمه جون دیروزشنبه 15/4/92 والین تولد زندگیتو جشن گرفتیم
من تا جمعه شبم نمی خواستم جشن بگیرم چون معتقد بودم خودت یه کم بزرگتر شی که بتونی از جشنت لذت ببری بهتره
ولی شنبه صبح تصمیممم قطعی نشد نمیدونی من چقدر اینو رو اونور دویدم دنبال کارای تولدت
صبح می خواستم برم کاشون ماشین نبود مجبور شدم با یه مینی بوس قراضههههههههه
که مثل تانک سرو صدا می کرد برم هی ماشینه میرفت و نمیرسیدددددددددددددددددد
زنگ زدم زنعمو محبوبه باهم رفتیم شیرینی فروشی یاس توی بلوار دانش یه کیک برات سفارش دادیم بعد اومدیم مغازه میر خباز برات زله و ربان از این جور چیزا خریدیم
بعدش من مجبور شدم دوباره با مینی بوس بیام خونه وای خدا یا چرا این مینی بوسااااااااااااااا منقرض نمیشن
آخه تاکسی بودا ولی مینی بوسیاا نمیذارن سفارشی
اومدم خونه رفتم خرید کردم بعد ازناهارم که خونه مامانی بودیم اومدیم خونه طبق معمول برای چسبوندن وسایل تزیینی
شمام که ذوق کرده بودی خانومی نمی خوابیدی
خلاصه با کمک امیر حسینو لیلا و عمه جمیله و ملیحه وسایلو چسبونیدیم
من که داشتم می مردم
چشمت روز بد نبینه اینقدر شب گریه کردی که نگووووووووووووووو
آخه بعد از ظهر یه نیم ساعتی بود که خوابیده بودی اومدم جای بادکنکو عوض کنم ترکید بیدار شدی
تا شبم دیگه نخوابیدی حالا که جشن شروع شد بیا و ببین فقط گریهههههههههههه می کردی مامانی هم این شکلی شده بود
شام درست نکردیم
بعد از شام عمه ها اومدنو و مامانی و امیر حسین خاله هام که رفته بودن ارایشگاهههههههه دیر رسیدن
خلاصه کیکو بریدن و جشن تموم شد و وقتی بابایی رفت عمه مولودو برسونه توهم باهاش رفتی آخه عمه مولود دوقلو حاملس
وقتی اومدی خونه رو کتف بابایی خوابت برده بود برای اولین بار بوددددددددددددد که اینجوری خوابت می برد
تازه خواهر زنعمو محبوبه همب رات ژله آکواریوم درست کرده بود
خانومی فقط گریه کردی
خیلی خسته شده بودی و خوابت میومد
نذاشتی ازت عکس بگیریم
اینم هنر نمایی زنعمو محبوبه
عزیزم بستنی هام تو یخچاله
اینم کادوی عمه و عمو عباس ومامانی و دای علی منو بابایی
خلاصه آخر شب رو کتف بابایی خوابت برد
الهی قربون اون خواب نازت برم