فاطمه آقاییفاطمه آقایی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

مامان فاطمه طلا

گل دختر مامان

عزیزکم  قربون اون شیطنتات برم مامانی چرا چیزی نمی خوری خوراکت شده فقط کت و بال مرغ و میگو و کمی پاستای خالی  اخه چرا مامانی رو اذیت می کنی ؟ مامانی خسته شده عزیزم  ای کاش ی کم بزرگتر بودی می تونستم  باهات حرف بزنم بعضی وقتا دلم می گیره و کسی نیس باهاش حرف بزنم حرفایی که نمی تونم به کسی بگم ی حرفایی بین ی مادر و دختر فک کن  یعنی روزی می شه تو اینقدر بزرگ بشی بتونم در مورد مسایلی که پیش میاد باهات حرف بزنم وای خدااااااااااا باورم نمیشه  عزیزم فعلا در حال بازی گوشی و انار خوردنی (عاشق انار ) بابایی از ساعت 7 صبح میره سر کار تااااااااااااااااااا 7 شب  راستی امشب شب یلداس  امیدوا...
30 آذر 1392

بدون عنوان

سلام مامانی  الهی قربونت برم که اینقدر شیرین زبون شدی  کلمات جدیدی که یاد گرفته ای  بسیجی - پیشتا (پیتزا )- مشتی حسن - اشم اکثر عمه ها از قبیل رقیه و مولود (ازت بپرسیم عمع مولود چن تا نی نی داره فورا می گی دوتا)- لیلا ملیحه جواد مرضی .... جدیدا شعرم می خونی می گی انار صددانه بقیشو نمی گی دوباره می گی دسته دسته (یعنی دسته به دسته ) تازه عمو زنجیر بافم زمزمه میکنی به این صورت  زنجیز بلبهب بمنبمر(و هزار تا کلمه یدیگه که مفهومی ندارن بعد  می گی بلههههه دوباره زنجیر.لمنمرئبدلهبر بعد می گی بلهههههههههههه  عاشق اناری چن روز پیش خونه ی مامان بزرگ انار خوردی بعد اومدیم خونه  ی مامانی گفتی انارررررررر...
24 آذر 1392

بلبل زبونیات

سلام مامانی  هر روز شیطون ترو با مزه تر میشی البته الان سرما خوردی عزیزم خودت خیلی کلماتو مثل طوطی تکرار می کنه  می گی سیبببببببببب  نارنگی -خیار - پتو - نون - خرسه- هاپو- طوطی- وقتی توی ماشین بابایی میشینی میری جلو فرمون و میزنی رو بوقو میگی اوییعنی سلام مثل باباییکه برای دوستاش بوق میکنه و دستشو بلند میکنه  بعد خیلی کارای دیگم انجام میدی  که من فعلا یادم نیس یادم اومد بازم میام از شیطنتاو بلبل زبونیات مینویسم عزیزم   ...
6 آبان 1392

بدون عنوان

عزیزم اینم عکسای جدید  عاشقتم که اینقدر بامزه شدیییییییییییییییییییییییییی عزیزمییییییییییییی  خیلی عاشقونتم الان رفتی دستمال اوردی داری روی فرشو تمیز می کنی  میری روبروی اینه و با خودت با بای می کنی وقتی توی تلویزیون باهم خداحافظی می کنن فورا می گی بای بای  عاشق نارنگی خوردنتم   ...
18 مهر 1392

بدون عنوان

سلام مامانی الهی قربون حرف زدنت برم خیلی خوشگل می گی مامانی بابایی  ماس  چایی دایی ماه توتو کفش در باز بریم بده وخیلی کلمه ی غلط قلوته دیگه  خانومی کنترلو دستت می گیری و  کانالو عوض می کنی خیلی خوشگل با شونه موهاتو شونه میزنی کفشاتو میاری و میگی  کفش (یعنی بریم بیرون) گل سراتو برمی داری و روی سرت میذاری و می گی گل می گی ه دو سه پنج  اهی قربون شمارشت برم عزیزم چادرمو میکشی و می گی دردر  جدیدا عاشق اب بازی شدی دو روز پیش اصلا دیگه مثل همیشه گریه نکردی توی وان نشستی و اب بازی  عاشقه امیر حسینی  دوست دارم خیلی زیاددددددددددددددددددددددد مامانی امروز میره کربلا با دایی عباسو مامان بزرگ ...
30 شهريور 1392

مسافرت

مامانی عزیزم امروز بعد اط ظهر با حسین اشرفی و خانومشو و لیلا داریم میریم مشهد امیدوارم خیلی اذیت نکنی  می خوایم با ماشین خودمون بریم 6 تایی  از طرف شرکت بابایی بهش هتل دادن  6 شب  یا امام رضا کاری کن به سلامتی بریم و برگردیم واین فاطمه طلای ما خیلی اذیت نکنه ...
31 مرداد 1392