اندر احوالات طلای ما
فاطمه ی عزیزم . قربون اون شیرین زبونیت برم .کلی خودتو تو دل همه جا کردی .
بذار ی کم بگم از روزهایی که به سرعت برق و باد میگذرن و من ثانیه ثانیه بزرگ شدنتو میبینم .
جدیدا می تونی نصف نیمه شعر بخونی .حرف زدنت کامله .ولی هنوزم میگی من تو اتاق خوابیدن بود بعد بیدار شدم
تو این فعل خوابیدنب ودو از کجا میاری دختر . با نازنین دختره همسایمون کلی دوست شدی .بعضی روزا از پای سفره ی صبحونه بلند میشی میگی بیاااااااااااااا درو باز کن . نازنین صدات بزنم . باشهههههههههههههه؟.میری دره خونشون اگر باز بود دوتا وروجک از در وارد میشن اگر بسته بود میای میگی نازنین در بسته بود .رفتن جوم بازار (جمعه بازار ) حالا وسط هفته جمعه بازار کجا بود دختر . بعدشم توی خونه یا داری بازی می کنی یا داری نقاشی میکشی جدیدا میتونی دایره بکشی و اینکه ما ی مستطیل میکشیم تو توش خطای مستقیم میکشی مثل زندان میشه . بعضی وقتا میگی مامان بیا منو بخور منم دنبالت میکنم و 4 دور پذیرایی میدویی و بازی می کنیم . بعضی وقتام الکی میگی ببین دستام کثیفه بشورم ؟ آرهههه؟(بدجنس کی دستات کثیفه ) می خوای بری شیر روشویی رو باز کنی آب بازی کنی . جیشتم که هنوز کامل نمیگی .دیروز هوا افتابی بود و سرد نبود . سه چرختو آوردم بیرون رفتم تو محله ی چرخی زدیم . بعدش گفتی بریم خونه ماامن جون با سه چرخه زا خیابون رد شدیمو رفتیم خونشون . برام خیلی جالبه تو توی این سن می تونی با سه چرخت پا بزنی .قربون اون پاهات برم عزیزمممممممممممممممممممم. شبم که بابایی اومد میگی مهدی بیا منو بخور .یا باهم نقاشی میکشید .کلا دختره شری شدی . بابا مهدی میگه عین پسرا شیطونی می کنی