فاطمه به سفر میرود
فاطمه جون پنج شنبه جمعه رفته بودیم قم و جمکران ...
نویسنده :
الی
14:58
بدون عنوان
م ـیـــــ ـر م بـــــ ــغض خواهی کرد . . . اشک های خواهی ریخــــ ـت غصه ها خواهی خورد نفرینم خواهی کرد .. ! دوســ ـت ترم خواهی داشت یک شــ ـب فراموشم خواهی کرد فردا یش به یــ ـادت خواهم آمد عاشــ ـق تر خواهی شد امــ ـید خواهی داشت ...! چشم به راه خواهــ ـِی ماند .. ! و یک روز یک روز خیلی بد .. ! رفتنم را برای همیـــ ـشه باور خواهی کرد ناامــ ـید خواهی شد و من برایت چیــ ـزی خواهی شد مثل یک خاطــ ـره ی دور .. . . تلــــخ و شیرین ولـ ـ ـ ـِـی خیلی د ـــــــ و ــــــــــ ر . . . ...
نویسنده :
الی
11:59
عکس فاطمه جون داغ داغ
مامانی این اولین عکستهب رای روی دفترچه بیمه قربونت برم که اینقدر بزرگ شدی ...
نویسنده :
الی
7:35
وقتی فاطمه جون مریض میشه
عکسای باغ وحش مشهد
عکسای جدید
این بسته ی لباسایی که الان تنته ازت از چین خریدم اینم لباسای عید فطرت ...
نویسنده :
الی
18:24
عاشقتم دختری
دخمل کوچولوی من تو چقدر شیرین شدی خدا جون شکرت دیروز اذیت کردی منم یکی زدم پشت دستت سریع دستتو مشت کردی و آوردی بالا و گفتی کودک دخ می کنی وای خداااااااااااا چقدر من خندیدم خدا جوننننننننننننننن شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت جدیدا یاد گرفتی ماه رو صدا میزنی میگی ماه جون کجایی اینقدر بابایی این حرف زدنتو دوس داره که نگووووووووووو فقط منتظره شب بشه تو ماه رو صدا بزنی از بس صدات خاصه قربونت برممممممممممم ...
نویسنده :
الی
14:26
حرف زدنای خوشگل فاطمه جون
الهی قربون اون حرف زدنت برم مامانی کلی حرف بامزه میزنه مثلا وقتی از ی خیابون خراب رد میشیم بابایی یادت داده بگی آقاهه بد چرا اینجارو اینجوری کرد اینقدر خوشگل با زبون شیرینت این حرفو میزنی ادم دلش می خواد بخوردت یا مثلا به شکلات میگی شکوکاک دیروز که داشتی با جعبه ی دارو ها بازی می کردی همه رو پخش زمین کرده بودی گفتم فاطمه بیا وسایلتو جم کن گفتی نه من کار دارم آخه جوجههههههههههههههههههههههههههه تو چیکار داری مثلا که نمی تونی وسایلتو جم کنی عروسکتو بغل می کنی و میگی عزیزم به به می خوای الهی مامان فدای اون بلبل زبونیت برههههههههههههه ...
نویسنده :
الی
16:12
سورپرایز بابایی
فاطمه جون من این انگشترو دیده بودمو خیلی دوسش داشتم و به بابایی گفتمخیلی دوسش دارم البته بابایی اصلا انگشترو ندیده بود روز تولد تو ببایی بعد از ظهر که از سره کار اومده بود با مامان جون رفته بودن و این انگشترو برام از مغازه کریمیا ن خریدن و بابایی اونو توی بالشت مبل قایم کردو گفت پیداش کن وقتی پیداش کردم کلی ذوققققققققققققققققققق کردم خیلی سورپرایز جالبی بود اینم کادوهای تولدت که خودم برات خریدم اینم تقدیم به کودک درون مامان جون البته اگر شما بذاری راستی عکسای آتلیت آماده شه میذارم اینجا ...
نویسنده :
الی
16:12