اندر احوالات طلای ما
فاطمه ی عزیزم . قربون اون شیرین زبونیت برم .کلی خودتو تو دل همه جا کردی . بذار ی کم بگم از روزهایی که به سرعت برق و باد میگذرن و من ثانیه ثانیه بزرگ شدنتو میبینم . جدیدا می تونی نصف نیمه شعر بخونی .حرف زدنت کامله .ولی هنوزم میگی من تو اتاق خوابیدن بود بعد بیدار شدم تو این فعل خوابیدنب ودو از کجا میاری دختر . با نازنین دختره همسایمون کلی دوست شدی .بعضی روزا از پای سفره ی صبحونه بلند میشی میگی بیاااااااااااااا درو باز کن . نازنین صدات بزنم . باشهههههههههههههه؟.میری دره خونشون اگر باز بود دوتا وروجک از در وارد میشن اگر بسته بود میای میگی نازنین در بسته بود .رفتن جوم بازار (جمعه بازار ) حالا وسط هفته جمعه...
نویسنده :
الی
7:23